خدايا
اگر
اگر نامه ام به نام تو اغاز ميشد اگر دفترم با يه اشاره تو باز ميشداگر دستانم با نفس تو گرم ميشد اگر دلم با لبخند تو نرم ميشد
اگر پشت درهاي بسته نبودم اگه از روزگار خسته نبودم باز هم ميتوانستم همسايه ياس باشم يا هم بازي پروانه اي با احساس باشم
اگر
ديوارهاي سرد روبه روم قد نمي كشيدن اگر بادهاي ولگرد سيب هامو از شاخه
نمي چيندن اگر ارزوهاي ريز و درشتم پرپر نمي شد اگر گوش فلك كر نمي شد
اگر همه رودخانه ها ارام بودن اگر زمين و زمان رام بودنا اگر
لباس فطرتم الوده ي نينرنگ نمي شد اگر دل درياييم سنگ نمي شد باز هم
ميتوانستم با ستاره ها تا صبح بيدار باشم يا عاشقانه در حسرت ديدار باشم
اگر
افتادن برگ را و امدن مرگ را باور ميكردم اگر از عشق غافل و اين همه عاقل
نمي شدم باز هم ميتوانستم با تو اغاز شوم يا در غنچه بمانم و راز شوم
اگر
كوچه هاي زندگي بن بست و دل ساده ام بت پرست نبود اگر پيوسته سبزه ها و
درختان را دعا و نيمه شب ها تو را صدا مي كردم اگر از همه جا بي خبرو بسته
ي كاش و اما و اگر نمي شدم
باز هم مي توانستم نامت را به زبان بياورم يا دسته كم دستي به سوي اسمان بياورم و بگويم خدايا دوووووست دارم
یکشنبه 1 آبان 1390 - 8:25:52 PM